در دهان ها ازدحام نغمه های منجمد
در دل اما آتشی شعله ور از فریاد بود / مهیار حریری

چقدر دوست داشتم مانند سایر وبلاگ نویسان حرف دلم را با زبانی خودمانی و کلامی بی تکلف بیان کنم. اما چنان اسیر قالب های رسمی شده ام که رهایی یافتن از آن برایم غیر ممکن مینماید. بارها با خود عهد کرده ام که پست هایم را با لحن محاوره بنویسم ولی در نهایت این معلم ادبیات مقطع متوسطه ام است که پیروز میشود(!) و نوشته ای خشک و سرد که تنها هنر نویسنده اش رعایت اصول نگارش بوده منتشر میگردد.

در همین راستا اولین باری که قصد کردم شعر بی وزن بسرایم را بیاد میآورم، بقدری برایم بدیع و نامانوس بود که حتی جرات نزدیک کردن خودکار به کاغذ را نداشتم. اما از اینکه ناچار باشم خیال پردازی ها، پندار ها و تفکراتم را بخاطر گنجیدن در قالب اوزان عروضی حذف کنم و نادیده بگیرم خسته شده بودم. دیگر نمیخواستم مسیر سخنم را برای ختم شدن به قافیه ای که میبایست پابندش باشم تغییر دهم. به همین دلیل با هر بدبختی که بود قلم لرزانم را بر ورق فشردم و آنقدر ممارست کردم و مشق و تکلیف نوشتم تا توانستم ذهنم را از محبس عادت رها سازم. این تجربه ی همایون که انقلابی مظفر در اقلیم شعرم محسوب میشود مرا به فکر صدور انقلاب به اقلیم نویسندگی ام نیز انداخته است. با اینکه حاکمان طاغوت در حال مبارزه با چریک های سنت شکن هستند اما روزی از همین روز ها به یاری خداوند مبارزان راه آزادی بر سلاطین سنت زده چیره میشوند و سرزمین سخن را از هرگونه تجمل و تشریفات میپالایند.

 

+ رَستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

  مفتعلن مفتعلن مفتعلن کـُشت مرا / مولانا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها